جدای از کشته شدن فوری سرهنگ دیکتاتور به فاصله بسیار کوتاهی از گرفتار آمدنش به دست انقلابیون و علامت سئوالی که از نحوی مرگ او در برابر دیده گان جهانیان ایجاده شده است . مشاهده آخرین لحظات حیات قذافی و صحنه تلخ و غیر انسانی مرگ اوست که وادارم کرد این چند سطر را نگارش کنم و بگویم آنچه در دل دارم برخلاف عده ای که بر نعش او هله هله وشادی کردنند ، قطرات اشک در مقابل گیرنده امواج مانع از آن شد که ادامه تصاویر زشت و غیر انسانی مرگ یک انسان را ببینم . نه اینک موافق دیکتاتور باشم و او را بستایم بلکه به یاد آوردم شکوه وجلال کاذبی که سرهنگ برای خود فراهم کرده بود ، کجا بودنند محافظان رنگ به رنگ که سرهنگ در هر سفر به سازمان ملل یکی و دو جین از آنها را همراه خود می برد . چگونه شد ، همان مردمی که تا دیروز زنده بادش می کردنند . امروز او را به فجیع ترین وضعی کشتند . کجاست بزهای سرهنگ ، در کنار خیمه مجللش که گه گاهی موجب خنده جهانیان می شد . کجاست شتر سواری در صحرای لیبی . چرا اینگونه شد؟
سرهنگ قذافی می توانست به مانند بسیاری از خودکامگان تاریخ به شرط کنارگیری از قدرت از مصونیت سیاسی برخوردار باشد ، با توجه به چپاول ثروت مردم لیبی ، آخرین سالهای عمر خود را در گوشه دنج ویلایی چندین هزار متری در جزیره ای خوش آب و هوا سپری کند . ولی چرا او ماند تا کشته شود ؟
بزرگ ارتشداران شاهنشاه آریامهر با چشمانی اشگ بار فرودگاه مهر آباد را ترک کرد و بر فراز آسمان هر کشوری می رسید اجازه فرود نداشت کسی که فاتح دروازه های تمدن بود ، اینک در دنیای متمدن و پر از دسیسه و نیرنگ گرفتار آمده بود . صدام با ظاهری ژولیده در چاله به سان گدیان زندگی میکرد ، وارث تاج وتخت فرعون در قفس آهنین دادگاه نفس بریده نای سخن گفتن نداشت . واین بود که سرهنگ راه دوم را برگزید . ماند تا کشته شود به مانند یک نظامی و چریک قسم خورده . قبل از اینکه ستاد فرماندهی و شواری برخاسته از ذهن مشوش مردم آرمانخواه دنیا آخرین مدال جنگ را به سرهنگ چریک تقدیم کند . شواری انقلاب لیبی او را مخفیانه و شب هنگام بدور از چشم همگان در صحرای های بی آب وعلف به خاک سپردنند.